ناویدن چیزی آونگان



هیس.
یک لحظه میان هیاهوی درونی‌ت، هیاهوی‌ت با همسرت، هیاهوی‌ت با دوست‌ت، هیاهوی‌ت با فرزندت . لحظه‌ای سکوت کن. تو که عمرت را به سکوت گذرانده‌ای . این لحظه هم ساکت باش اما به داستان من گوش کن. رها کن آن هیاهوها را. به هیاهوی من بپیوند.

گوش کن . چشمان‌ت را ببند. نمی‌دانی به چه فکر کنی؟ می‌گویم‌ت. اما قول بده بعد هر کدام لحظه‌ای چشمان‌ت را ببندی و آن‌چه را که گفته‌ام در ذهن‌ت به تصویر بکشی و ببینی‌ش و اگر لازم بود در آغوش بکشی‌ش و با اشکی، تسلای روح‌ش باشی.
ساکت کن. ساکت کن تمامی صداهای وجودت را. ساکت‌شان کن و گوش بسپار به .

دخترک، چیزی نمی‌شنود. نگاه‌ش دیگر پیوسته نیست. فریم‌های منقطع می‌بیند. با فاصله زمانی زیاد بین هر فریم. صدا درون گوش‌ش می‌پیچد. تاب می‌خورد و محکم به مغزش می‌خورد. پرت شده به گوشه‌ای . چشمان‌ش سنگینند. باز می‌کند، به زور. تاریک می‌بیند. تلو می‌خورد. سعی می‌کند متمرکز شود.

دست‌ش را می‌بیند. چشمان سنگین‌ش برق می‌زند. می‌خزد. می‌خزد به سمت‌ش تا دوباره گرمایش، مأمنی باشد برایش. دست را می‌گیرد. دستان همیشه گرمش امّا . امّا . امّا سرد است. سرد است. دست سرد است.

مگر می‌شود؟؟ وااای خدای من! آن دست همیشه گرم بود. نمی‌شود. قرار این نبود. نگفته بودی.

می‌ترسد. می‌لرزد. شوکه می‌شود. هنوز گیج است. چشمان‌ش سنگین است. و سردی دستان‌ش همچون پتکی سرش را له می‌کند. روح‌ش را. وجودش را. و از همه مهم‌تر امیدش را. رد دست را می‌گیرد تا گونه‌ش. گونه‌ای که . خندان و ناراحت و غرّان‌ش نهایتا مهربان است. نگران است. خون روی صورت‌ش را پاک می‌کند. خرده شیشه‌ها را با دستان نرم‌ش برمی‌دارد. خراش می‌خورد روی خراش‌های دیگر دست‌ش.

صدای سوت موشک دیگری را می‌شنود. آن‌طرف‌تر . سکوت . فریاد مرگ . سکوت.

اشک چشمان‌ش را سبک می‌کند. دیگر سرد شده‌است. مادر با همان دامن عربی‌‌ش که این سال‌ها نقش خنجر پدر را داشته دیگر نیست. پدری که چندی پیش توسط آن مزدورهای بی شرف به شهادت رسید و دامن مادر تنها نقطه امن زندگی دخترک شده بود و حالا دیگر سرد است. یخبندان است. و حال دخترک که گوش‌ش هنوز سوت می‌کشد صدای جیغ‌ش را به درون‌ش می‌بلعد تا آه‌ی شود خاممان سوز. نه آه برای فیلم‌های رمانتیک است. اینجا واقعیت جریان دارد.
. تا فریادی شود دامن‌گیر. نه دامن هر ظالمی که دامن هر ساکتی.

حال چشمان‌ت را ببند و صدای گریه‌ش را خوب گوش کن. با او به عزای مادرش بنشین و تسلای وجودش باش.
و بدان آن دخترک تنها نیست. روزی چندین دخترک و پسرک، اشک‌هایشان روان می‌شود تا شاید دلی بلرزد، دستی مشت شود، مردی غیور شود، زنی مسلح شود برای . برای اینکه تو . .

 

صدای فریادش را، حنجره سوخته‌ش از شدت فریاد را، غم‌ش را . شکستن‌ش را . به تصویر بکش و سر بر زانو بگذار و اگر خواستی . نمی‌دانم شاید دستی، مشت کردی.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

iran safes آشپزشاپ بهترین برای تو ... MOMO TEORIO مجید میراقایی مرکبات توت مانند خاطرات مصطفی قربانی قلعه میری خرید موزن ماتیکی Flawless شوکوسئو فانوس